id
int64
1.12k
1,000k
poem
stringlengths
1
1.26k
poet
stringclasses
203 values
cat
stringlengths
2
112
text
stringlengths
7
109k
621,205
شماره ۷۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
اگر اکسیر ایمان در دل آری حیات بهتری بر این گِل آری دلت را گر به تن دیوانه بُردی به اکسیرش به جانت عاقل آری
621,206
شماره ۷۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
طمع گر این دل دیوانه را بیالاید عروس فتنه گری از جهان می آراید دل ار به وصلت این فتنه گر رضا بدهد از او سُلاله ی غفلت بر او ،همی زاید
621,207
شماره ۷۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
به نیش تیشه ی عشق ار کَنم ز دل ،غم را به جای غم بنشانم ز دلبر این دَم را ملالتی نرسد بر کسی ز باده ی عشق مُراد دل به کف آید ز باده، آدم را
621,208
شماره ۷۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گفتا بیا نازت دهم در عشق پروازت دهم با عشق اگر آیی بَرم گنجینه ی رازت دهم
621,209
شماره ۷۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
در تعلّم نکته ای از من نیوش بهر دانش در جوانی ،سخت کوش تا دلت از دام ظلمت بر جهَد دائماً با علم و با ایمان بجوش
621,210
شماره ۷۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ز بلبلان چمن من شنیدم این پیغام در این جهان که در آن، زندگی بُود یک نام چو باغ گل، نبپاید بقای بهمن هم تو زاین میانه، توانی به نیکی آور کام
621,211
شماره ۷۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گر چه من ابری خموشم بی دریغ از آبِ باران دستِ مِهرِ آسمانم ، جان نشان از سوی جانان لب به تسبیحش گشاید هر چه اندر عالم آمد لب گَزانم من ولی از غفلت و کفرانِ انسان
621,212
شماره ۷۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
سرای غم است این جهانت ز دریا نَم است این جهانت تو گر قدر خود را بدانی برایت کم است این جهانت
621,213
شماره ۸۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
زبانم را خدا! در روزِ رفتن مگردان عاجز از توحید گفتن چو در بیداری ام دستم گرفتی به فریادم بِرس هنگام خفتن
621,214
شماره ۸۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
سالها بردی فلک ! در این جهان ، بس رشک من تا درآوردی تو آخر با جفایت اشک من مَشک خود عمری نمودم پر به آبِ آرزو ناگه از قوس قضا تیری زدی بر مَشک من
621,215
شماره ۸۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گرفته دامن دل را غباری از اندوه چنان مِهی که نشیند به دامنی از کوه اگر چه باد هوس اسبِ غم برانگیزد اسیرِ او نکند دل، مجاهدی نستوه
621,216
شماره ۸۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بر صاحبان دِرایت ز کِهان و هم از مِهان دارم اشارت باریکتری، کاندر این جهان جز از گریز ، گزیری نبُود چون ز ابلهان ابله تر آنکه دهد بر دهنِ ابلهان ، دهان
621,217
شماره ۸۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هان! غروبِ مرگ را باشد طلوعی تابناک روشنی در آخرت زیبنده ی مردان پاک مشعلی روشن کن از اعمال نیکو در جهان تا نیفتد پای تقدیرت به اُخری در مَغاک
621,218
شماره ۸۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گر رو نمایم بر درت؛ از مویت آویزان کنی وانگه بگیری جان من، کار دلم میزان کنی گرلب گشایی همچو نِی، چنگم کنی چون ارغنون چون می نوازی دلبرا؛ جان را تو گلریزان کنی
621,219
شماره ۸۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
سبوی دل ار پر کنی ز شربت عشق کَنی ز دلت گر تو خارِ غربت عشق که تا بنشانی درخت صلح و صفا به کشور انسان بری زِ تربت عشق
621,220
شماره ۸۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
شور شورا گر فِتد در جان ما آورد بخت سعادت چون هما گر زنیم افکارِ هم را روی هم گل شکوفد، خوار گردد خارها
621,221
شماره ۸۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
اگر زِ صاد صداقت ، رسی به صاد خلوص وگر زِ باغ سخاوت ، بَری گُلی مخصوص به روزگارِ قیامت ، به پیشگاه خدا رَوی به پرده ی امنی ، چو بنیه ای مرصوص
621,222
شماره ۸۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بر انقلاب چمنها بهانه می کارم بهانه را به گلاب زمانه می کارم درون خانه ی ویرانِ جان خود، دیگر به راه مرغ دل از عشق ، دانه می کارم
621,223
شماره ۹۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
من اندر فکر و سودای جهان باقی ام ساقی ! مرید چشم فتّان و کلام ساقی ام ساقی ! برات عاشقی را گر سپاری دست من روزی توانم گفتن آخر من مریدی راقی ام ساقی!
621,224
شماره ۹۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
چون امینی،گوهر دانش وجودت را سزاست هرکه چسبد دامن دانش؛ ز تاریکی رهاست اسب دانش را به چنگ آری اگر اندر زمین تا ثریّا پیش تازی؛ بی سواد اندر قفاست
621,225
شماره ۹۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
با کلنگ تیز تحقیق ار کَنی کوه حِکَم بر جهان روشنایی راه یابی بیش و کم دست رغبت گر گشایی بهر خدمت در جهان می شوی محبوب عالم ، در عرب هم در عجم
621,226
شماره ۹۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که اندر دامن ذلّت نشست می دهد دامان آزادی ز دست جز به نیروی دَمِ آزادگی کس ز رویِ جویِ خواری ها نجَست
621,227
شماره ۹۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بهر نانی گر نریزی بس عرق می نهی نان حرام اندر طَبق بگذرد این چند روزِ ارتزاق وای بر روزی که برگردد ورق
621,228
شماره ۹۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
کور سازد چشم را برق ریا هان! جگر می سوزد از سَمّ ربا آتشِ این هر دو، آویزد به جان پیش از آنکه محشری گردد به پا
621,229
شماره ۹۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای دل از دفتر نیکی تو بخوان آیت عشق تا که هر رهگذری پای نهد ساحت عشق هر که را کاو به دل آرد هوس هاله ی عشق گو در این دایره، پایی نرسد غایت عشق
621,230
شماره ۹۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دستِ یاری تا مرا، یاری گشود تیرگی را از دل و جانم زدود روشن آمد این دلم از خوبی اش مِهر او جانی دگر بر جان فزود
621,231
شماره ۹۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که اندر سینه اش یادِ الهی نقش بست پرچم حق را به گیتی ،او همی گیرد به دست گرچه جانم چرخ زَد در چرخه ی گرداب دهر دل به بال عشق او از ورطه ی گرداب ،رَست
621,232
شماره ۹۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گر نهال خوبی اندر مزرع دل پروری گل ببار آرد که تا بر جانب یاران بری گر نهی یک دل به جام گُل دهی بر مردمان در قبالش صد دل از آنان به کف می آوری
621,233
شماره ۱۰۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
درگهت را دستی از عمق نیاز آورده ام توبه کردم توبتی با چشم باز آورده ام تا دهی گوش اجابت بر دعاهای دلم بهر سوگند اسمی از شاه حجاز آورده ام
621,234
شماره ۱۰۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
به یادت این دلم بحران نبیند گزندی ناپسند از آن نبیند به دریایت دگر این کِشتی جان به باد مهر تو طوفان نبیند
621,235
شماره ۱۰۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
نکاهد جان عاشق را هوای رفتن از دنیا که عاشق داند از دنیا بُود عقبی، بسی زیبا مر او را ترک این دنیا رهایی باشد از هجران بدین فرصت نهد پا را به روی رتبتی والا
621,236
شماره ۱۰۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بزن مضراب پلکت را به جانم تو اِی گلچهره ی ابرو کمانم به چوب غمزه در چوگان عشقت بگردان گوی دل را هر زمانم
621,237
شماره ۱۰۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
به ساز دلبری طنّاز و خوشرو به ناز گلپری غمّاز و خوشبو هوای عاشقی اندر سر افتاد دویدم کو به کو اندر پی او
621,238
شماره ۱۰۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
شکوفا گر شود علم و توانت به رنج و همّت و هوشِ جوانت زنی بر بربطِ نو آوری ها به سازش نو شود روح و روانت
621,239
شماره ۱۰۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گل چو در خیمه ی خرداد اقامت بگُزید بلبل از صولت رویش لب حیرت بگَزید خبر بعثت گل در همه عالم پیچید خوار شد خار و پسِ پرده ی خجلت بخزید
621,240
شماره ۱۰۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای اِستاده در پایگاهی ستُرگ بترس از خداوندگار بزرگ به هوش! ا ر که چوپان شدی یک زمان که نسپاری ات گلّه را دست گرگ
621,241
شماره ۱۰۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دلی نالد مدام از درد مسکین که خود گردد تهی از نفرت و کین نهد آن مرهمی از مِهر بر این که یابد درد دل، با مِهر تسکین
621,242
شماره ۱۰۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
چو گل باش کز فیض رخسار گُل به جوش آید اندر جهان جام مُل زِ سیلاب نفرت که تا بگذری بساز از طناب محبت تو پُل
621,243
شماره ۱۱۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
میان خارزار ار یک گل آید همان کافی بود تا بلبل آید نمیرد شمع مردی ها به مردی گر او چون شهسوار دُلدُل آید
621,244
شماره ۱۱۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
زِ پایه های صداقت تو بندِ دل مگسل به آسمان برسی تا به نردبان عمل به صید نیکی اگر جان بری به شَستِ خلوص رسی به پای تکامل؛ بر انتهای قُلل
621,245
شماره ۱۱۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
من این جان را به جانان می سپارم از او باشد هر آن چیزی که دارم مِیستان شد مرا این جان به بویِ شرابِ نرگسِ چشمِ نگارم
621,246
شماره ۱۱۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای رحیم ! ای آنکه علّام الغیوب ای کریم! ای آنکه ستّار العیوب توت اَلیم؛ عشقوندا جان چوخ اَلَّشیب تا کی دونیا جیلوه سین گوزدن قُیوب
621,247
شماره ۱۱۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای دل بِهِل این دنیا را آسوده کن از آن، ما را تا زیرِ تماشا گیرد چشمان توام عُقبی را
621,248
شماره ۱۱۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ظاهری یک رنگ دارد چاپلوس باطنی صد رنگ چون دمب خروس تا که گیرد سکّه ی مقصود را می کند خامت به گفتاری ملوس
621,249
شماره ۱۱۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
نشوم جدا ز تو ای خدا که من از توام، تو بی انتها همه رحمتی، چه کرامتی! به کسی زِ تو نرسد جفا
621,250
شماره ۱۱۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
کرده اندر منظر چشمم جلوس دلبرِ خوش قامتی همچون عروس بر تحیّر بسته این دل را به جان با لبی خندان و با چشمی ملوس
621,251
شماره ۱۱۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
توئی مُنعم؛ منم درویش در آور جانم اندر کیش مرا آب حیات از توست ندارم قطره ای از خویش
621,252
شماره ۱۱۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای کرمش بی کران! ای غنی از دیگران! زاین دلِ درمانده ام در گذر از خود مَران
621,253
شماره ۱۲۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که دل در دامن خار افکند عاقبت خارش همی خوار افکند عاشق از بد عهدیِ ایّام، دل در کف دلدارِ غمخوار افکند
621,254
شماره ۱۲۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
قطره ای عشق تو گر در دل من جا گیرد همه ی جان مرا،گَرده ی غوغا گیرد رو به دریا ی تو آرم که زنم دل به دلش تا که جان، جای در آن دامن دریا گیرد
621,255
شماره ۱۲۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که دل در گروِ پرده ی شهناز کند جان سبک بار و دل اندر پی پرواز کند دامن از غم بتکاند به لبِ بامِ نشاط به عروج آید از آن دل، به جهان ناز کند
621,256
شماره ۱۲۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای مزیّن به ریا دامن تزویر مکِش نقش وارونه زِ خود بر درِ تقدیر مکش بویش آید زِ دهن هر که خورَد سیرِ ریا جانت اینگونه دل آزار به تصویر مکش
621,257
شماره ۱۲۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
در آسمان عشقم شد کوکبی نمایان این طوطی دل من ز آن، گشت قندخایان شد کشتی حیاتم راهی به سوی مقصد کشتی بدو سپردم، از دست ناخدایان
621,258
شماره ۱۲۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای صاحبان زر و زور و ارتزاق! بنشستگان به تفاخر سرِ رواق! تا فرصتی است شما را، نشان دهید از بهر لطف و کرم، شور و اشتیاق
621,259
شماره ۱۲۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گوشَت به شاعر آور و دِه بر هر آنچه گفت زورت به رخ مکش دگر ای گردنش کلفت گر لکّه ای نشیند از آن، روی دامنت با آب زمزمش نتوانی از آن برُفت
621,260
شماره ۱۲۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دل را به صافیِ ایمان، زلال کن جان را روانه ی رزقی حلال کن خواهی که گنج سعادت به خود بری با این دو نکته به دور از ملال کن
621,261
شماره ۱۲۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای مه! به تماشات کشانم تا مهر تو در دل بنشانم گر نور تو در جانِ من اُفتَد در زُمره ی مستان و خوشانم
621,262
شماره ۱۲۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دیری است من از فرقت تو ، زهر چشانم دستی بِنما، در صف یاران بکشانم قربانگهی ار بر منِ دلداده نمایی بی وقفه به پایت سر و جان را بِفِشانم
621,263
شماره ۱۳۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
شافع شود به روز جزا روی رحمتت دستی امیدوار برم، سوی رحمتت زِ آن رو دلم به رحمت تو محکم است چون پیچیده در تمام جهان، بوی رحمتت
621,264
شماره ۱۳۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
از غنچه ی لبهایش ،صد گونه رطب ریزد هر دم شَکرِ شادی از پسته ی لب ریزد زلف سیه اش را گر افشان کند آن دلبر با این سیهی هیبت، از گُرده ی شب ریزد
621,265
شماره ۱۳۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
روزن امّیدی اندر آسمان بر طاق نور می کنی یأس سیاهی را، زِ دلهامان بدور عکس خورشید اِی مَه اندر قاب تو بس دیدنی است در تو معنی می شود، قرآن و انجیل و زبور
621,266
شماره ۱۳۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
فرق شب را می شکافی با دمِ تیغت چه باک! سهم نور آری تو بر شب دیدگانِ روی خاک پیک خورشیدی تو اندر ظلمت شبها مرا سرفرازی تن به ظلمت کی دهی ای ماه پاک!
621,267
شماره ۱۳۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
خارت اندر لای گُل دنیا! تو بر دل می زنی روزن دل را، به روی غیر خود گِل می زنی محملی آرایی اندر دل تو با خیلِ خیال آتشی را عاقبت دامان محمِل می زنی
621,268
شماره ۱۳۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ای جهان! دستی زِ شیطان دست تو جمله بی عقلانِ عالم، مست تو ماهیِ جان بر خدا بسپرده ام تا بگرداند رها از شَست تو
621,269
شماره ۱۳۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
مارت ای دنیا! تو اندر باغ گل می پروری گُل نمایی می کنی بر ما که از ما دل بری می بری آهسته دستم را به دامان خودت تا که مسمومم کنی، با نیش مارِ خودسری
621,270
شماره ۱۳۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دلم که تنگیِ این قفس بهانه گرفت به سر ، هوای رحیلِ آشیانه گرفت برون شد از ظلمات تنگنای زمان جواز سیرِ مسیر جاودانه گرفت
621,271
شماره ۱۳۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
در پسِ گردن،گناهان همچو یوغ هر گناهی کاهد از دلها فروغ هر گناهی دام شیطانی بُود می کند فی الجمله شیطانت، دروغ
621,272
شماره ۱۳۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ما و دستی از دل اندر آسمان تا که پاسخ بشنود، فریادمان پرده بردار ای خدا از چشم دل تا عیان بیند تو را در عمق جان
621,273
شماره ۱۴۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بسنجند عشق و ایمان را به سنگی در ترازویی نه مال آنجا بکار آید، نه رنگ و زور بازویی در آنجا سنگ عمل باشد ترازو کفّه ی اخلاص کلید سعد و قربت را بدست آری ز نیکویی
621,274
شماره ۱۴۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
چشم غمّازت دلم را در ربود صاحب این خانه را بی دل نمود چشم تو دریای ناپیدا کران غمزه ات چشمم بر این دریا گشود
621,275
شماره ۱۴۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
آختی تیغ از میان بر روی من تاختی اینگونه بر اُردوی من کاخِ آمال مرا آتش زدی ساختی خود گونه خُلق و خوی من
621,276
شماره ۱۴۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
عشقت اندر بیشه ی عالم، دلم را شیر کرد جان عطشان مرا، با آب رحمت سیر کرد عمر من کوتاه بود اندر غیاب عاشقی عمر جاویدان برایم عشق تو تدبیر کرد
621,277
شماره ۱۴۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
تا ابد می سایم این پیشانی اندر خاک عشق من ندارم ایمنی جز اندرون لاک عشق هان!بکوش اندر جهان سرمایه ای جز آن مجوی کس ننوشد آب خوشبختی، مگر از راک عشق
621,278
شماره ۱۴۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دامن دل را تو یا رب پُر کن از شوق کَرَم هر چه از خوبی برآید،آشنا کن با سرم حاجی احرام دلها کن مرا در این جهان تا که اندر مکّه ی عشقت نَهَم، پا در حرم
621,279
شماره ۱۴۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
زِ چنگ مصیبت رها نشد جگرم نشانه ی تیر قضا و هم قدرم نشسته ام اندر درون قایق فکر که از یَمِ این غم، چگونه من گذرم
621,280
شماره ۱۴۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
حنای حُسن بِنِه، بر کف عروس گمان به میل باد هوس، اسب ظنّ خویش مران زِ پشت ابر تجسّس برون بِکِش دل خویش به آفتاب نظر کن، به خاک تیره نمان
621,281
شماره ۱۴۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
خالی کن از دل، ای پسر! باد غرور تا پر شود بر جای آن نور و سرور زندانیِ پندارِ تاریکت مشو اکسیر وَهمت تا نگرداند شرور
621,282
شماره ۱۴۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که دل در دامن مرداب جهل آلوده کرد عمر خود را خرمنی بر مزرع بیهوده کرد چشم خود را جای لعلی بر حباب کف بدوخت جانش اندر کوچه ی بن بستِ ظلمت سوده کرد
621,283
شماره ۱۵۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
من حلقه بگوشِ شه خوبانم زیر عَلَمش بر سر پیمانم زآن روز که دل شد سر پیمانه ثابت قدم اندر ره جانانم
621,284
شماره ۱۵۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
در هر گلی زِ رویت صد جلوه می توان دید از غنچه ی لبانت، صد گونه گل توان چید زیبا رخ تمامی، در حدّ بی نهایت هر جلوه از جمالت گَرد از دلم بروبید
621,285
شماره ۱۵۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بر شُخم همّت ار تو، تخم ارادت آری وآن را به آب امّید، اندر دلش بکاری می روید اندر آنجا بس خوشه ی سعادت با داس زحمت آن را در دست دل گذاری
621,286
شماره ۱۵۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بر پلّکان نیکی اگر پای بر نهی از چاله زار سخت شقاوت همی رهی تاجی به سر نهی تو در این پایگاه عشق کی بر سرش نهاده چو آن را شهنشهی
621,287
شماره ۱۵۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هان! مباش از تیره ی گردنکشان در دلت داغ محبت بر نشان خارها را بر کن از راه صفا گل فشان کن،گل فشان کن،گل فشان
621,288
شماره ۱۵۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
گر با کمان ابرو تیری به دل نشانی میخانه ای زِ کویَت، بر کوی دل کشانی رخساره برملا کن، دل را برت صلا کن تا آتشی زِ رویت، بر جان دل فشانی
621,289
شماره ۱۵۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
آتشی از عارضت در مجمر جانم فتاد چشم دل را با فروغش منظری زیبا گشاد جان به تسخیرِ دمِ شمشیر مژگانت برفت پادشاه عشقت اندر خانه ی دل پا نهاد
621,290
شماره ۱۵۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
هر که را بینی زری از تجربت را برده است و اندر این ره باده ی تحسین یاران خورده است تا بدست آرد ز کانِ کار و کوشش ها زری جام تلخی ها به کامش برده،جان آزرده است
621,291
شماره ۱۵۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
لطف یک غمزه ی تو، قفل دو عالم بگشود طرب ناز تو هم، چهره ی حالم بگشود تنگ شد عرصه ی جولان من اندر سر خاک آسمان را دری از بهر مجالم بگشود
621,292
شماره ۱۵۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
جامه ی نیکی اگر خواهی تو بر بالای خود در شمار بخشش آور بهترین کالای خود روز حسرت را نگر از بام عبرت در جهان دست نیکی سوی خلق آور تو از حالای خود
621,293
شماره ۱۶۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
مرا غم خانه روزی گردد آباد که از زنجیر غم،دل گردد آزاد بجز دستی زِ رحمت کس نیارد که آن را بگسلد؛ دل را کند شاد
621,294
شماره ۱۶۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بر سر نطع طعامت گر کسی یابد حضور گو لِوَجهِ الله باشد زو نمی خواهم شُکور گر بترسی از خدا، وز سختی روز عبوس پس خدا هم می برد شرّ از دل و آرد سرور
621,295
شماره ۱۶۲
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
حاجیِ افتاده در راه حرم! تا! نگویی این دهم آن می خرم گر رسیدی؛ دامن افشان از بدی کوله باری پُر کن از عشق و کرم
621,296
شماره ۱۶۳
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دست تقدیرش مرا چون گویِ چوگان می کند گردنم را تار گیسویش گروگان می کند خوان دل را غمزه ای از او به یغما می برد هر چه می خواهد، قضایش با دلم، آن می کند
621,297
شماره ۱۶۴
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
با چوب بد خُلقی مران از در کسی را بر چشمه ی دل ره مده خار و خسی را نارس مچین از دار دل سیب سخن را برچین تو از نطع سخن، هر نارسی را
621,298
شماره ۱۶۵
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ماهیِ بِرکه مشو وسعت دریا بگزین روضه ی قصر مرو، سختی صحرا بگزین کنج راحت نخرد هر که که عزّت طلبد طالب عزّی اگر رتبه ی اعلی بگزین
621,299
شماره ۱۶۶
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
ظالم از ظلم نبندد بجز آتش طرفی نیست روشن تر از این جمله برایش حرفی ای که با تیغ ستم تکیه به عمرت زده ای آه مظلوم بود آتش و عمرت برفی
621,300
شماره ۱۶۷
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
کعبه ی عشق خدا را گذر از منزل هاست حاجیان حرمش را زِ صفا محمل هاست هر که را قصد طواف است و لباس اِحرام همه جا کوه منا و عرفاتش دل هاست
621,301
شماره ۱۶۸
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بیا که وارث زُنّار و طور سینایی تو بر حقیقت قرآن دو چشم بینایی در آسیاب ستم خرد شد حقوق بشر ای آفتاب عدالت! بتاب هر جایی
621,302
شماره ۱۶۹
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
دل گشته غرقه ی دریای انتظار چون شمع سوخته ام پای انتظار مهدی بیا، که جهان در غیاب تو آورده رو به تماشای انتظار
621,303
شماره ۱۷۰
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
بسان باطنت ظاهر بیارای که تا بر پلّه ی صدق آوری پای سپس بالاتر آی اندر صداقت که اندر زمره ی نیکان بری جای
621,304
شماره ۱۷۱
الیار
رباعیات و دوبیتی‌ها
به گِرد ابلهان، پایت مگردان نیفتی تا که اندر کام خُسران سفالت کمترین تاوان آن است اگر در حلقه ی آنان بری جان